عشق و امید

سلام بر همگی ممنون از همه شما که به وبلاگ من سر میزنید این وب تمام مطالبش یه مخاطب خاص داره .

 
 

اوس کریم نوکرتم به مولا.....
ارسال شده در یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, - 22:44

 اهای تویی که میخوانی مطالبم را

اری با تو هستم

اشکهایت را پاک کن

من که نمرده ام

هستم فقط دورم

کمی دوره

نه دروغ است

خیلی دورم 

خیلی خیلی دورم

اما دارم صبر را تجربه میکنم

نمی گویم چه به حالم میگذرد تا نگران نباشی

نه نگران نباش خوبه خوبم

مثل قبل از امدنت

میروم کافه و قهوه میخورم

نه مثل قبل

سیگار نمیکشم

اما حسرت میکشم 

بهتر است گیرایی بهتری دارد

میدانی حسرته چی؟

حسرته دیر دیدنت را

اما نه دیگر حسرت نکشم

خوشحال باشم که چون تویی را دارم

کسی که دوستم دارد

کسی ک دوستش دارم

خوشحالم چون جایی قلبی برای من میتپد

مگر ارزویی جز این داشتم؟

...

 


نويسنده عاشق

 


دنیای خدا رو بی تو نمیخوام....
ارسال شده در سه شنبه 9 خرداد 1391برچسب:, - 12:56

 می خواستم امروز از لمس دستانت بنویسم ،ولی نمی توانم.انگار دسته ای از گیسویت که نه تاری از موهایت که دلم را به زنجیر کشیده است دستم را گرفته تا از گرفتن دستانت ننویسم.خودنویسم هم روی کاغذ نمی لغزد.



نمی دانم چه و چگونه بگویم.خود تار قلم به دست می گیرد و چه روان می نویسد:

احساس من به تو عشق است،عشق،عشقی نه آنچنان که بخواهد با ابتذال یک هم آغوشی فروکش کند احساس مقدسی که مرا محکوم به پاک ماندن ابدی می کند.



گفته بودم که تو برای منِ تشنه، تابلویی با موضوع آب هستی و چه روشن چیداست که هیچ بوسه و در هم پیچیدنی و هیچ تماس مهربانانه ی دستی چاره کار نیست، خوردن تابلو را می ماند بجای آب، و شاید همین است که دوست دارم ساعتها بنشینم و در خلسه ی گنگ چشمانت گم شوم.معبود من ، دوست داشتن تو دوست داشتن آب است و من تشنه ی آبم،من عشق را یافته ام معشوق بهانه است.



اشتباه نکن، ترسم از آتش نیست.چرا که خوب می دانم که لمس دستان یخ کرده ات چنان آتشی در دلم می اندازد که آتش را هم می سوزانم.بهشت را هم که خیلی پیش فدای غمزه ی پنهانت کرده ام.ترسم از رفتن توست.



تو باید بمانی.بارها گفته ام که باید افسانه شوی.آخر تو آنقدر زیبایی که تا ابد هرکس نشانی از جمال معشوقش را در تو خواهد کرد و آنقدر خوبی که تمام معشوقهای نیامده را هم شرمنده کنی. و من خوب می دانم که با لمس کردنت می روی، ویس رفت ولی لیلی ماند، من می سوزم تو بمان.

 

این مطلب از یه دوسته به اسم علی که به عنوان نظر برام گذاشته, برای عشقش نوشته.

من خیلی خوشم اومد تقدیمش میکنم به مخاطب خاص همه متن ها....


نويسنده عاشق

 


اگه تو نباشی میمیرم
ارسال شده در شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, - 3:13

 زندگـی زیباست اگر زیبا ببینـی !

 

زندگـی یعنی محبت ...

محبت یعنی عـشـق ...

عـشـق یعنی تــو ...

 

 

بگذار نامت را تـکرار کنم

نامت زیباست دلنشین است

 

چه داشته ای

که اینگونه مرا طلـسـم کرده ای

من اینگونه نبودم

 

تو من را با طعم عشق آشـــنــا کردی

 تو هوای دلم را با طراوت کردی

 

زمانی که با تو هستم

به آسمان به بیـکران پرواز میکنم

 

پس بدان دوسـتـت دارم

گرچه پایان راه را نمیدانم!!!!

 


نويسنده عاشق

 


به خواهرم.....
ارسال شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:, - 2:13

 سلام

حال همه ما خوب است

ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور

که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند

با این همه ... عمری اگر باقی بود

طوری از کنار زندگی می گذرم 

که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و

نه این دل ناماندگار بی درمان!

 

تا یادم نرفته است بنویسم

حوالی خوابهای ما سال پر بارانی بود

میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است

اما تو لااقل, حتی هر وهله, گاهی, هراز گاهی

ببین انعکاس تبسم رویا

شبیه شمایل شقایق نیست!

راستی خبرت بدهم

خواب دیده ام  خانه ای خریده ام

بی پرده, بی پنجره, بی در, بی دیوار .... هی بخند!

 

بی پرده بگویمت

چیزی نمانده من است, من سی ساله خواهم شد

فردا را به فال نیک خواهم گرفت.

 

دارد همین لحظه 

یک فوج کبوتر سپید

از فراز کوچه ما می گذرد

باد بوی نام های کسان من میدهد.

 

یادت می آید رفته بودی 

خبر از آرامش آسمان بیاوری؟!

 

نه ... ری را جان

نامه ام باید کوتاه باشد

ساده باشد

بی حرفی از ابهام و آینه.

 

از نو برایت مینویسم

حال همه ی ما خوب است

اما تو باور مکن!

 

 

نامه ها. نوشته سید علی صادقی

 

 


نويسنده عاشق

 


خاتون
ارسال شده در دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, - 21:15

 سلام

این عکس مادربزرگمه که دو سال پیش تنهام گذاشت رفت

امروز در موردش مینویسم چون چند شب پیش باعث شد بیاد بیارم که تنها چیزی که از ادم میمونه فقط یه نامه نیکه

همیشه مردم در مورد مادربزرگم که حرف میزنن از خوردنی هایی میگن که همراهش بود یا از دعوت کردنش از مردمیکه نمیشناختشون

به معنای واقعی کلمه سخاوتمند بود

خیلی دوست دارم مثل اون باشم اما واقعا نیستم

دلم براش تنگ شده برای آبنبات های ارزون قیمت تو جیبش و برای باغی که 23 سال پیش فروختنش

دلم برای بودنش تنگ شده

ببخشید ناراحتتون کردم

راستی عاشق رنگهای تند و شاد بود و همیشه میگفت دختر باید دامن بپوشه و برقصه


نويسنده عاشق